-
گم کرده راه (دستهای پرنیاز)
چهارشنبه 26 مهر 1396 11:35
به دست های پُرنیازم یک جرعه شراب دادند؛ به آرزوهای خیالم سرمستیِ ناب دادند؛ کفش های کودکیم به پایم همیشه تنگ بود؛ راه های جوانیم همیشه سنگ بود؛ گفتند: باغ خیالت همیشه سرسبز باد؛ گفتم: باغش بسوخت و نمی دانم خاکسترش به کجا رفت باز؛ گفتند: راه تو کجاست امروز؟ گفتم: گم کرده راهم ندانم به کجام امروز.
-
گریه
دوشنبه 10 مهر 1396 21:50
می شود باران شد؛ و در هوا پرواز کرد؛ می شود مرغی شد و در قفس بیداد کرد؛ می شود آگه شد از پرواز قو؛ چرخید روی آب؛ روی برکه های پر ز نور، نیلوفران را ناز کرد؛ روی کنج اشک ها سرابی سبز کرد؛ روی ناله ها دست نوازش ساز کرد؛ آخر چرا گیسوی باران را بریدند؟ روی آن بغضِ پر از کینه کشیدند؛ حسرتِ خنده ها به دل مانده؛ دیده ها پر...
-
زندگی
دوشنبه 10 مهر 1396 21:20
آنگاه که قصّۀ زندگی گفته می شد؛ آن نبود که می پنداشتم؛ یا کف دستانم می گفت؛ آنگاه تحقیری بود ملالت بار؛ با تحسینی کوتاه و زودگذر؛ قصه را خود نگفته بودم؛ برایم نوشته بودند؛ گاه برای دیگران که لوس و ازخودراضی؛ قصه را شیرین نمی پنداشتند؛ گاه برای من که برای زنده بودن؛ می دویدم و راه را نمی دانستم کجاست؛ زندگی پژمرده شدن...
-
شعر ناتمام
جمعه 24 شهریور 1396 22:40
می خواهم بدانم تمام نادانسته های زندگیم را؛ که افق از کجا دمید و به کدام سو خزید؟ که سنگ ریزه های تهِ چشمه را که دزدید؟ ...
-
خواب غبارآلود
دوشنبه 9 مرداد 1396 00:44
صبح از خواب بیدار شدم؛ به گمانم شهرم آبادان آمده؛ به شهر گنبدهای فیروزه ای؛ گرم و پر از غبار؛ صمیمیت و مهربانی از آن می بارید؛ این هوا هوای شهرم بود؛ اگر سال ها ندیدمش؛ فدای شهرم؛ گرد و خاکت، گرمایت و شاد بودن مردمانت؛ که شکوِه ندارند، گلایه ندارند؛ همیشه شادند؛ حتی با غبارآلودترین هوای دنیا.
-
وحشت (ترور)
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:07
به تنهایی شب قسم؛ به برگ های درخت امید؛ به آشتی روز؛ به تمامی معصومیت ها قسم؛ چگونه باور کنم غول بی کسی انسان را؛ که با خود می برد تمامی انسانیت را؛ و مرگ معنایی ندارد؛ و خیره ماندن؛ در یک نگاه پرپر شدن؛ در جوانترین لحظۀ زندگی؛ به لبخند بی کینه قسم؛ به گرمی یک سلام؛ چگونه مرگ برای انسانیت جای گرفت؟ و همه چقدر راحت...
-
مهتاب
دوشنبه 15 خرداد 1396 23:57
مهتابم را گم کرده بودم؛ شاید ساحلی، یا زیر برگ درختی او را گم کردم؛ وقتی ندانستم چه کسی بودم؛ برای قضاوت دو آدم؛ برای شیرینی یک حرف؛ و آشنایی یک دوست؛ برای روشنایی نیمی از اتاقم؛ برای دانه های تسبیحم؛ که هر کدام از دانه هایش دعایی برای گرسنگان بود؛ برای کشته شدگان؛ برای آنهایی که نان بیچارگی و بی چیزی را در سفره...
-
آینه
جمعه 25 فروردین 1396 21:16
من در کدام آینه گم شدم؟ که به روشنیِ زمانِ خود پی نبردم؛ رگِ کفِ دستانم را به کدام نانِ کپک زده فروختم؟ آنان نخواستند تقسیمِ دستان مرا به گناهِ خود ببخشند؛ هیچ گاه دستانِ پُر-تمنای من برای قسمتی از نان تقسیم نشد؛ آینه من بودم؛ پس چرا نگاهشان در آن غبارآلود بود؟ فقط بوی عطر نان را از آن دوردست ها حس می کردم؛ و حسِّ من...
-
ناخواسته
شنبه 19 فروردین 1396 22:54
به کدام پنجره باز شدم؟ شاید افقِ من چیزِ دیگری بود؛ جانمازش بوی گل و ریحان نمی داد؛ او خدا را پشتِ سر نهاده بود؛ از درونِ پر آشوبش به وجود آمدم؛ مرا ناخواسته به دنیا آورده بود؛ من مالِ کدام اندیشۀ ناپاک او بودم؟ که بی کرانه - قدسیان نامم نهادند؛ او نامش مادر نبود؛ صبر را هیچ گاه معنا نکرد؛ برایم همیشه نفرت به ارمغان...
-
هرگز باورم نشد
سهشنبه 15 فروردین 1396 00:32
می خواهم کنار حوض خانه اش بنشینم؛ و نبود وجودش را فریاد کنم؛ روزشمار عید را فغان کنم؛ قدمهایت، صلابت کلامت، نگاهت، صدایت، رگ-مهر دستانت؛ و نبود تو ای خانم؛ چگونه باورم شد؛ سبزه های عیدت؛ سفره های آن زمانت؛ نگاه به در دوختنت؛ خنده هایت، و باز نبودنت را ای خانم؛ چگونه باور کنم؛ می خواهم داد بزنم؛ دلم برایت تنگ است...
-
برای کوچه هایش
جمعه 27 اسفند 1395 22:07
دلم برای غریبی کارون گرفته است؛ دلم برای بوی نم بارانش تنگ است؛ دلم برای گل های نخودی، برای یاس تنهایی تنگ است؛ و برای بلور پشت شیشه ها لک زده است؛ دل من می خواهد دست بزند به دیوار کوچه هایش؛ و آن را بکشد تا شب تنهایی؛ با سرانگشتان کودکیم لمس کنم حس کودکیم را؛ دلم برای غریبی گل آلود رودم تنگ است؛ برای پل خرمشهر، و...
-
بوی کودکی
شنبه 21 اسفند 1395 20:02
بهار را می گویم؛ همو که از کودکی با من بود؛ بوی نم بارانش مستم می کرد؛ او بوی کودکیم را می داد؛ بوی تک تک لحظه هایم؛ یادش بخیر بهارانم؛ بهار کودکیم.
-
ندانستم
جمعه 20 اسفند 1395 01:13
اعتراف من همین بود و بس؛ کم دانستم؛ که به شما بگویم به زیر خاکستر ماندم؛ و آتش من نمایان نشد؛ بگویم بارها و بارها فریاد بزنم؛ کم فهمیدم؛ که به همه بگویم چگونه پژمرده شدنم را؛ بغض درونم را؛ ساکتم، خیره ماندم؛ فکر من کجای بدنم بود؛ که به ناکسان بگویم؛ ساده زیستنم را.
-
تصویر ذهن
جمعه 13 اسفند 1395 20:34
کلماتم را با تصویر ذهنت بر هم زدی؛ ندانستم تصویر بی پایان فکرت چه بود؟ آن در باغ سبز که روزگاری نشانت دادند؛ یا آن ابر سیاه که پاک نشد؛ یا آن سفره ای که نانش تمام شد؛ برگ سیاه دفترت هرگز سپید نشد؛ که با قلم بنویسی؛ تصویر ذهن من روزگاری خوش شود؛ آن روزگار که برای من و ما خوش نشد؛ کلماتم بر لبانم خشکید؛ و هرگز دیده نشد؛...
-
بهار
جمعه 6 اسفند 1395 21:27
بهار حقیقتاً زیباست؛ او همانند احساس تنم در تار و پودم طنین انداز؛ و همانند شعر زندگیم بی پرواست؛ بی ریاست.
-
کوی مستان
جمعه 6 اسفند 1395 21:27
آدمکی بودم؛ از قعر دوران؛ از کوی مستان؛ باد آرزوها مرا با خود برد؛ و مثل شاخۀ خشکی شکست و خُرد کرد؛ خُرد شدنم را آدم ها دیدند؛ و بُریدند از هر چه آرزوست.
-
بازیچۀ تکه ای از وجودم (نظر دهید)
سهشنبه 19 بهمن 1395 23:08
بارها فکر خامم به بازیِ رفتارِ تو بازیچه شد؛ دوست دارم بازیَت را؛ خود- گول خوردنم را؛ بارها احساسم برای حسِ تو خودمحور شد؛ عاشق هستم به احساس تو؛ معشوق شدنم را دوست دارم؛ بارها و صدها بار روز را به شب هایت هدیه دادم؛ روزِ پُر از خورشیدم تو بودی؛ روشنایی بی فروغت را دوست دارم؛ و نمی خواهم بفهمم، بدانم تمام حسِ ِمن فقط...
-
دنیای بی آلایش (قسمت آخر)
جمعه 15 بهمن 1395 20:42
شب، صدای آهسته آهسته راه رفتن نفس هایم را می شنود؛ برایش سکوت را هدیه ببریم؛ تا همه بدانند تنها و تنها خوبی و سکوت و ایمان است که به آنجا می رود؛ چشمه هایش گرم مثل رگ حیات و شمع وجود و شعر بودن و شدن؛ در این سرزمینِ شهر بی بلوا، بی ریا، بی آلایش؛ و دیگر او می ماند و بس؛ او می آید با قدم هایش؛ با ترنّمِ باران؛ با چین...
-
حادثۀ دردناک پلاسکو
جمعه 8 بهمن 1395 00:08
امشب لاله ها به نشان آتش دست می زنند؛ که بیشتر از پیش خونین کنند رنگشان را؛ که باز کنند آغوششان را؛ امشب مادران به سینه می کوبند؛ که بگویند: سروِ قدِ عزیزانشان را؛ امشب باغ بهشت، پر از جوانه است؛ پر از پاکی ترانه است؛ باید رفت به جایی که پاکان رفتند؛ به جایی که دیگر هیاهوی دنیا نیست؛ باید رفت و پشت سر را نگاه نکرد؛...
-
دنیای بی آلایش (قسمت سوم)
سهشنبه 28 دی 1395 22:23
نمناک، شرجی، گاه عرق کرده و گاهی خنک شده؛ رایحۀ دلپذیر آنجا مشامم را نوازش می دهد؛ دیگر زیر پوست پوستینه هم نمیشود قایم شد؛ همه پیدا، همه آشکار، همه یکی؛ پشت سر را نگاه نمیکنم؛ میروم تا به دوران سبدهای گیلاس برسم؛ دیگر بی پروا بودن جُرم نیست؛ بی ریایی، جنایت حساب نمیشود؛ گریه و تضرع، بیگانه نیست؛ دیگر حتی نگاه منتظر...
-
دنیای بی آلایش (قسمت دوم)
یکشنبه 19 دی 1395 19:45
با باد بازی خواهم کرد؛ او رابه قعر چشمه سار دلم می برم؛ آن را سرازیر خواهم کرد؛ به سوی سبز دشت دلم؛ بند بند دلم پاره شود اگر دروغ گویم؛ و کوزه هایم بشکنند، اگر تشنه نباشم؛ و شروع من بی پایان شود؛ اگر های های نگریم؛ که پایان نشود؛ آنگاه قهر کنم؛ با بیگانگی وجودم؛ شور و شوق شوم با حس باورم؛ پرواز کنم، سبک و بی خیال، بی...
-
دنیای بی آلایش (قسمت اول)
یکشنبه 19 دی 1395 18:59
یادِ بادبادکِ آبیِ روزگارم به خیر؛ که می ساختمش از عروسک؛ برایش لالایی می خواندم از سَرِ مِهر؛ کوک می زدم دانه دانه لباسش را؛ و می چیدم روزگارِ بی آلایشِ بی کینه ام را؛ آن روزها حیات هم رنگ دیگری داشت؛ آن روزها کسی به کارم کار نداشت؛ می شستم اشک خود را؛ و می دادمش به دست باد؛ تا بشوید غبار طاقچه ام را؛ در آن قرآن و...
-
تکرار زندگی (لطفاً نظر خود را بیان فرمائید)
شنبه 11 دی 1395 22:35
گاهی وقتهاست دل گرفتنها؛ گاهی سرودنها تکرار لحظه ها؛ لحظۀ شیرین باور کردن؛ و چه دل گرفته می توان شد؛ لحظۀ بی باور امید؛ گاهی وقتهاست دلمردگی؛ در این پروازۀ زندگی؛ در این پر شکستگی؛ و خودِ باور او؛ از این همه تکرار خسته ام؛ خستۀ دربه دری ها؛ دربه در لحظه ها؛ و تکرار این همه اول و آخر؛ کودکی و آرامش خیال؛ و حسرت یک مداد...
-
خانۀ امنِ من
شنبه 4 دی 1395 20:22
خانه ای خواهم ساخت؛ پُر زِ یاسِ سپید؛ پُر زِ صبح امید؛ سقف آن پُر زِ پَرهای وفا؛ و به رنگِ سبزینگی عشق و صفا؛ رنگین خواهم ساخت؛ ایوان بلندش را؛ و به همه خواهم گفت: پَرِ صادق بودن، گفتنی خواهد بود؛ و به پاکیِ آسمانِ ابری خواهم گفت: پرِ پروازِ من اینجا آبیست؛ به پَرِ پروانه خواهم داد؛ هرچه باران جاریست؛ و باران را به...
-
صوفیای دل
شنبه 4 دی 1395 19:58
دل به هر کس دادیم کودکانه؛ راهمان بستند بی بهانه؛ ای کاش دل سپردن هم ترانه ای داشت؛ ای کاش قُمریِ خانۀ دل لانه ای داشت؛ ای کاش دردهامان را مرهمی بود؛ ای کاش حرفهامان سامانه ای داشت؛ اما افسوس و صد افسوس ؛ که نه ترانه ماند و نه لانه؛ نه هرگز صوفیای دل درمیخانه
-
گم کرده راه
پنجشنبه 2 دی 1395 21:28
شب را به راهم سپردند؛ کورسویی می آمد ز راه؛ چه کنم؟! راهم را گم کرده بودم؛ آنان شبنمایم نشدند؛ به گورِ سرد راه همراهم شدند؛ بدنم یخ زدۀ راه بود؛ و شب را به پایم بسته بودند؛ آخرِ راه باید مهتابم را بجویم؛ آنان نباید شب را به راهم بسپارند؛ نباید...
-
مادر من ایران
یکشنبه 28 آذر 1395 19:19
مادرِ من، ایرانِ من غصه ات کی شود پایان؟ دامنت پر چین و شکن دشتهایت پر جوش و خروش تو برای جوانانت برای تنخستگان برای رودهای خشکت برای گرسنگان برای لبتشنگان برای جنگ گریستی اشکِ تو پایان ندارد مادرم مادرِ من، ایرانِ من غصه ات کی شود پایان؟ صدای اعتراضت خفه شد مادرِ من، ایرانِ من غصه ات کِی شود پایان؟ تو برای فاصله ها...
-
علم بهتر است یا ثروت؟!
دوشنبه 22 آذر 1395 22:52
روزگاری درس، یار و یاورم بود شبِ امتحان کتابها از بَرَم بود می خواندم تا سحر، ورق به ورق کتابهایم روز، روان بود سوی مدرسه پاهایم سالها خواندم درس و پژوهش کردم سوی دانشگاه کنکور را دِرُو کردم به امیدِ روزی که کار کنم دلِ خانواده ام شاد کنم امّا چه سود که رفت شادمانیم زود رسید زمانِ بی سامانیم کار نکرده شدم بازنشسته چه...
-
از ما بهتران
یکشنبه 21 آذر 1395 23:13
حجله بستند از ما بهتران به کودکیم دیوانه وار خندیدند گریه کردم من به دیگران به بیچارگی من نالیدند من خود درد خود نگفتم به کس پس چرا ناکسان، دست به دست، کف زنان، پشت به من رقصیدند
-
تقدیم به همسرم
چهارشنبه 10 آذر 1395 20:46
به میان من و تو سبک صداقت جاریست که در آن رویِش سبز خاطره هاست که در آن سرمستند که همه دلشادند که اندوه و گلایه ندارد جایی زندگی هست به جا به میان من و تو که در آن باغ شقایق جاریست و همه می دانند گل آن باغ پر احساس ترین خاطره هاست من و تو می دانیم زندگی هست به جا تا باور ماست به آن کوه بلند تا چشم ما به آن رود زلال تا...