شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

آینه

من در کدام آینه گم شدم؟

که به روشنیِ زمانِ خود پی نبردم؛

رگِ کفِ دستانم را به کدام نانِ کپک زده فروختم؟

آنان نخواستند تقسیمِ دستان مرا به گناهِ خود ببخشند؛

هیچ گاه دستانِ پُر-تمنای من برای قسمتی از نان تقسیم نشد؛

آینه من بودم؛

 پس چرا نگاهشان در آن غبارآلود بود؟

فقط بوی عطر نان را از آن دوردست ها حس می کردم؛

و حسِّ من آشنای آنان نبود؛
حقیقت همیشه برایشان تلخ بود؛

آینۀ زمانِ مرا برگردانده بودند؛

وقتی بیدار شدم، که آن را خُرد کرده بودند؛

خانه های سرزمینم همیشه مهربانند؛

مردم درون آن ساکتند؛

دستانشان پرتمنا؛

چشمانشان پرحیا؛

نمی دانم چرا آینه هایشان برعکس است؟!

آن ها شب را نمی خواهند؛
شاید؛ نه...

 حتماً شب به آن ها تحمیل شده است؛

باید نور را به تماشای آینه دعوت کرد؛
تا خانه هایشان نورانی شود؛

باید خنده به سرزمین من بتابد؛

من سرزمینم را تابان می خواهم؛

آینه، خود را به من نشان بده...

تصویر ذهن

کلماتم را با تصویر ذهنت بر هم زدی؛

ندانستم تصویر بی پایان فکرت چه بود؟

آن در باغ سبز که روزگاری نشانت دادند؛

یا آن ابر سیاه که پاک نشد؛

یا آن سفره ای که نانش تمام شد؛

برگ سیاه دفترت هرگز سپید نشد؛

که با قلم بنویسی؛

تصویر ذهن من روزگاری خوش شود؛

آن روزگار که برای من و ما خوش نشد؛

کلماتم بر لبانم خشکید؛

و هرگز دیده نشد؛

هرگز گفته نشد؛

و من تصویر ذهنش را بر هم زدم.

مادر من ایران

مادرِ من، ایرانِ من

غصه ات کی شود پایان؟

دامنت پر چین و شکن

دشتهایت پر جوش و خروش 

تو برای جوانانت

برای تنخستگان

برای رودهای خشکت

برای گرسنگان

برای لبتشنگان

برای جنگ گریستی

اشکِ تو پایان ندارد مادرم

مادرِ من، ایرانِ من 

غصه ات کی شود پایان؟

صدای اعتراضت خفه شد

مادرِ من، ایرانِ من 

غصه ات کِی شود پایان؟

تو برای فاصله ها

تو برای نان، که تقسیم نشد

تو برای شبزدگان

تو برای نیستی، برای هستی گریستی

مادرِ من، ایرانِ من 

غصه ات کی شود پایان؟

می شد نامت ایران نبود

مظلوم نبودی مادرم

از قوم نجیب زادگان نبودی مادرم

دشتهایت سرسبز

پناهِ جوانانت، دامن سرسبزت

خستگانت تن رها

رودهایت پرآب

گرسنگانت سیر

تشنگانت سیراب

جنگلهایت سرسبز

فاصله هایت نزدیک

نان هایت تقسیم

شبهایت پرنور

روزهایت پرشور

نیستی برای هستی

مادرِ من، ایرانِ من

غصه ات روزی شود پایان

شاد باش، شاد زی

مادرِ من، ایرانِ من