شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

هرگز باورم نشد

می خواهم کنار حوض خانه اش بنشینم؛

و نبود وجودش را فریاد کنم؛

روزشمار عید را فغان کنم؛

قدمهایت، صلابت کلامت، نگاهت، صدایت، رگ-مهر دستانت؛

و نبود تو ای خانم؛

چگونه باورم شد؛

سبزه های عیدت؛

سفره های آن زمانت؛

نگاه به در دوختنت؛

خنده هایت، و باز نبودنت را ای خانم؛

چگونه باور کنم؛

می خواهم داد بزنم؛

دلم برایت تنگ است مادرم؛

مادر خوبی ها؛

هرگز نخواهم گفت خداحافظ مادر؛

هرگز نخواهم دید جای خالیت را؛

هرگز باورم نشد نبودنت را؛

هیچ کس جای تو نبود مادرم.

دنیای بی آلایش (قسمت آخر)

شب، صدای آهسته آهسته راه رفتن نفس هایم را می شنود؛

برایش سکوت را هدیه ببریم؛

تا همه بدانند تنها و تنها خوبی و سکوت و ایمان است که به آنجا می رود؛

چشمه هایش گرم مثل رگ حیات و شمع وجود و شعر بودن و شدن؛

در این سرزمینِ شهر بی بلوا، بی ریا، بی آلایش؛

و دیگر او می ماند و بس؛

او می آید با قدم هایش؛

با ترنّمِ باران؛

با چین چینِ گل رز؛

و روبانِ سرِ کودکی بیمار؛

با حقیقت زندگی؛

با شراب سرخ حیات؛

زیر رگ هایم داد می زند؛

فکر تو، حس تو، دست و پای تو، چشم تو و زبان تو؛

همه خوبیست؛

همه به سوی دشت سرسبز دل می رود؛

و آنجا می ماند؛

و تکرار زندگی نیست؛

تازگی، دوستی و انسانیت است.

مادر من ایران

مادرِ من، ایرانِ من

غصه ات کی شود پایان؟

دامنت پر چین و شکن

دشتهایت پر جوش و خروش 

تو برای جوانانت

برای تنخستگان

برای رودهای خشکت

برای گرسنگان

برای لبتشنگان

برای جنگ گریستی

اشکِ تو پایان ندارد مادرم

مادرِ من، ایرانِ من 

غصه ات کی شود پایان؟

صدای اعتراضت خفه شد

مادرِ من، ایرانِ من 

غصه ات کِی شود پایان؟

تو برای فاصله ها

تو برای نان، که تقسیم نشد

تو برای شبزدگان

تو برای نیستی، برای هستی گریستی

مادرِ من، ایرانِ من 

غصه ات کی شود پایان؟

می شد نامت ایران نبود

مظلوم نبودی مادرم

از قوم نجیب زادگان نبودی مادرم

دشتهایت سرسبز

پناهِ جوانانت، دامن سرسبزت

خستگانت تن رها

رودهایت پرآب

گرسنگانت سیر

تشنگانت سیراب

جنگلهایت سرسبز

فاصله هایت نزدیک

نان هایت تقسیم

شبهایت پرنور

روزهایت پرشور

نیستی برای هستی

مادرِ من، ایرانِ من

غصه ات روزی شود پایان

شاد باش، شاد زی

مادرِ من، ایرانِ من