شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

زندگی

آنگاه که قصّۀ زندگی گفته می شد؛

آن نبود که می پنداشتم؛

یا کف دستانم می گفت؛

آنگاه تحقیری بود ملالت بار؛
با تحسینی کوتاه و زودگذر؛

قصه را خود نگفته بودم؛

برایم نوشته بودند؛

گاه برای دیگران که لوس و ازخودراضی؛

قصه را شیرین نمی پنداشتند؛

گاه برای من که برای زنده بودن؛

می دویدم و راه را نمی دانستم کجاست؛

زندگی پژمرده شدن یک آه در میان غصه هاست؛
زندگی گاهاً آن قدر شیرین که در خط نمی گنجد؛

کاش لبخند و گریه ها می دانستند؛

قدر و اندازۀ زندگی را؛

شاید من آن پیدا نکردم.

بهار

بهار حقیقتاً زیباست؛

او همانند احساس تنم در تار و پودم طنین انداز؛

و همانند شعر زندگیم بی پرواست؛

بی ریاست.

دنیای بی آلایش (قسمت آخر)

شب، صدای آهسته آهسته راه رفتن نفس هایم را می شنود؛

برایش سکوت را هدیه ببریم؛

تا همه بدانند تنها و تنها خوبی و سکوت و ایمان است که به آنجا می رود؛

چشمه هایش گرم مثل رگ حیات و شمع وجود و شعر بودن و شدن؛

در این سرزمینِ شهر بی بلوا، بی ریا، بی آلایش؛

و دیگر او می ماند و بس؛

او می آید با قدم هایش؛

با ترنّمِ باران؛

با چین چینِ گل رز؛

و روبانِ سرِ کودکی بیمار؛

با حقیقت زندگی؛

با شراب سرخ حیات؛

زیر رگ هایم داد می زند؛

فکر تو، حس تو، دست و پای تو، چشم تو و زبان تو؛

همه خوبیست؛

همه به سوی دشت سرسبز دل می رود؛

و آنجا می ماند؛

و تکرار زندگی نیست؛

تازگی، دوستی و انسانیت است.

تقدیم به همسرم

به میان من و تو سبک صداقت جاریست

که در آن رویِش سبز خاطره هاست

 که در آن سرمستند

که همه دلشادند

که اندوه و گلایه ندارد جایی

زندگی هست به جا

به میان من و تو که در آن باغ شقایق جاریست

و همه می دانند گل آن باغ پر احساس ترین خاطره هاست

من و تو می دانیم زندگی هست به جا

تا باور ماست به آن کوه بلند 

تا چشم ما به آن رود زلال 

تا تجربه مان به آن دوخته است

تا شقایق بین من و توست

زندگی هست به جا

زندگی هست به جا