شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

خواب غبارآلود

صبح از خواب بیدار شدم؛

به گمانم شهرم آبادان آمده؛

به شهر گنبدهای فیروزه ای؛

گرم و پر از غبار؛

صمیمیت و مهربانی از آن می بارید؛

این هوا هوای شهرم بود؛

اگر سال ها ندیدمش؛

فدای شهرم؛

گرد و خاکت، گرمایت و شاد بودن مردمانت؛

که شکوِه ندارند، گلایه ندارند؛

همیشه شادند؛

حتی با غبارآلودترین هوای دنیا.

تقدیم به همسرم

به میان من و تو سبک صداقت جاریست

که در آن رویِش سبز خاطره هاست

 که در آن سرمستند

که همه دلشادند

که اندوه و گلایه ندارد جایی

زندگی هست به جا

به میان من و تو که در آن باغ شقایق جاریست

و همه می دانند گل آن باغ پر احساس ترین خاطره هاست

من و تو می دانیم زندگی هست به جا

تا باور ماست به آن کوه بلند 

تا چشم ما به آن رود زلال 

تا تجربه مان به آن دوخته است

تا شقایق بین من و توست

زندگی هست به جا

زندگی هست به جا