شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

گم کرده راه (دستهای پرنیاز)

به دست های پُرنیازم یک جرعه شراب دادند؛

به آرزوهای خیالم سرمستیِ ناب دادند؛

کفش های کودکیم به پایم همیشه تنگ بود؛

راه های جوانیم همیشه سنگ بود؛

گفتند: باغ خیالت همیشه سرسبز باد؛

گفتم: باغش بسوخت و نمی دانم خاکسترش به کجا رفت باز؛

گفتند: راه تو کجاست امروز؟

گفتم: گم کرده راهم ندانم به کجام امروز.

ندانستم

اعتراف من همین بود و بس؛

کم دانستم؛

که به شما بگویم به زیر خاکستر ماندم؛
و آتش من نمایان نشد؛

بگویم بارها و بارها فریاد بزنم؛

کم فهمیدم؛

که به همه بگویم چگونه پژمرده شدنم را؛

بغض درونم را؛

ساکتم، خیره ماندم؛

فکر من کجای بدنم بود؛

که به ناکسان بگویم؛

ساده زیستنم را.