شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

بازیچۀ تکه ای از وجودم (نظر دهید)

بارها فکر خامم به بازیِ رفتارِ تو بازیچه شد؛

دوست دارم بازیَت را؛

خود- گول خوردنم را؛

بارها احساسم برای حسِ تو خودمحور شد؛

عاشق هستم به احساس تو؛

معشوق شدنم را دوست دارم؛

بارها و صدها بار روز را به شب هایت هدیه دادم؛

روزِ پُر از خورشیدم تو بودی؛

روشنایی بی فروغت را دوست دارم؛

و نمی خواهم بفهمم، بدانم تمام حسِ ِمن فقط بازیچه بود.

(آقا،خانم: نظر فراموش نشود)


دنیای بی آلایش (قسمت آخر)

شب، صدای آهسته آهسته راه رفتن نفس هایم را می شنود؛

برایش سکوت را هدیه ببریم؛

تا همه بدانند تنها و تنها خوبی و سکوت و ایمان است که به آنجا می رود؛

چشمه هایش گرم مثل رگ حیات و شمع وجود و شعر بودن و شدن؛

در این سرزمینِ شهر بی بلوا، بی ریا، بی آلایش؛

و دیگر او می ماند و بس؛

او می آید با قدم هایش؛

با ترنّمِ باران؛

با چین چینِ گل رز؛

و روبانِ سرِ کودکی بیمار؛

با حقیقت زندگی؛

با شراب سرخ حیات؛

زیر رگ هایم داد می زند؛

فکر تو، حس تو، دست و پای تو، چشم تو و زبان تو؛

همه خوبیست؛

همه به سوی دشت سرسبز دل می رود؛

و آنجا می ماند؛

و تکرار زندگی نیست؛

تازگی، دوستی و انسانیت است.

حادثۀ دردناک پلاسکو

امشب لاله ها به نشان آتش دست می زنند؛

که بیشتر از پیش خونین کنند رنگشان را؛

که باز کنند آغوششان را؛

امشب مادران به سینه می کوبند؛

که بگویند: سروِ قدِ عزیزانشان را؛

امشب باغ بهشت، پر از جوانه است؛ 

پر از پاکی ترانه است؛

باید رفت به جایی که پاکان رفتند؛

به جایی که دیگر هیاهوی دنیا نیست؛

باید رفت و پشت سر را نگاه نکرد؛

آنجا دیگر آرام و بی صدا؛

پر از شادی، پر از یاس سپید، پر از گل های وحشی.