شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

وحشت (ترور)

به تنهایی شب قسم؛

به برگ های درخت امید؛

به آشتی روز؛

به تمامی معصومیت ها قسم؛

چگونه باور کنم غول بی کسی انسان را؛

که با خود می برد تمامی انسانیت را؛

و مرگ معنایی ندارد؛
و خیره ماندن؛

در یک نگاه پرپر شدن؛

در جوانترین لحظۀ زندگی؛

به لبخند بی کینه قسم؛

به گرمی یک سلام؛

چگونه مرگ برای انسانیت جای گرفت؟

و همه چقدر راحت گذشتند؛

بی دغدغه خاموش بودند؛

شمعی را کسی روشن نکرد؛

دوستی کجای آدمیت بود؟

خانه ها تاریک؛

خانۀ ملت بلند و پرصدا؛

انباشته شد صداهای بی صدا؛

همه گفتند با هم هستیم؛
باز فراموشی؛
و باز فریاد کودکان؛

که انگار صبح فردا را نمی خواستند؛

کاش دیگر صبحی نبود؛

و بیدار نبودیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد