شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

گریه

می شود باران شد؛

و در هوا پرواز کرد؛

می شود مرغی شد و در قفس بیداد کرد؛

می شود آگه شد از پرواز قو؛

چرخید روی آب؛

روی برکه های پر ز نور، نیلوفران را ناز کرد؛

روی کنج اشک ها سرابی سبز کرد؛

روی ناله ها دست نوازش ساز کرد؛

آخر چرا گیسوی باران را بریدند؟

روی آن بغضِ پر از کینه کشیدند؛

حسرتِ خنده ها به دل مانده؛
دیده ها پر شد از سرخیِ چشم و به گِل مانده.

ندانستم

اعتراف من همین بود و بس؛

کم دانستم؛

که به شما بگویم به زیر خاکستر ماندم؛
و آتش من نمایان نشد؛

بگویم بارها و بارها فریاد بزنم؛

کم فهمیدم؛

که به همه بگویم چگونه پژمرده شدنم را؛

بغض درونم را؛

ساکتم، خیره ماندم؛

فکر من کجای بدنم بود؛

که به ناکسان بگویم؛

ساده زیستنم را.