شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

ناخواسته

به کدام پنجره باز شدم؟

شاید افقِ من چیزِ دیگری بود؛

جانمازش بوی گل و ریحان نمی داد؛

او خدا را پشتِ سر نهاده بود؛

از درونِ پر آشوبش به وجود آمدم؛

مرا ناخواسته به دنیا آورده بود؛

من مالِ کدام اندیشۀ ناپاک او بودم؟

که بی کرانه - قدسیان نامم نهادند؛
او نامش مادر نبود؛

صبر را هیچ گاه معنا نکرد؛

برایم همیشه نفرت به ارمغان آورد؛

راه را نشانم نداد؛

کم بودم و کم بودنم از او بود؛

شاید روزی نامش مادر بود؛

و افقِ من چیز دیگری بود.

حادثۀ دردناک پلاسکو

امشب لاله ها به نشان آتش دست می زنند؛

که بیشتر از پیش خونین کنند رنگشان را؛

که باز کنند آغوششان را؛

امشب مادران به سینه می کوبند؛

که بگویند: سروِ قدِ عزیزانشان را؛

امشب باغ بهشت، پر از جوانه است؛ 

پر از پاکی ترانه است؛

باید رفت به جایی که پاکان رفتند؛

به جایی که دیگر هیاهوی دنیا نیست؛

باید رفت و پشت سر را نگاه نکرد؛

آنجا دیگر آرام و بی صدا؛

پر از شادی، پر از یاس سپید، پر از گل های وحشی.