شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

دنیای بی آلایش (قسمت آخر)

شب، صدای آهسته آهسته راه رفتن نفس هایم را می شنود؛

برایش سکوت را هدیه ببریم؛

تا همه بدانند تنها و تنها خوبی و سکوت و ایمان است که به آنجا می رود؛

چشمه هایش گرم مثل رگ حیات و شمع وجود و شعر بودن و شدن؛

در این سرزمینِ شهر بی بلوا، بی ریا، بی آلایش؛

و دیگر او می ماند و بس؛

او می آید با قدم هایش؛

با ترنّمِ باران؛

با چین چینِ گل رز؛

و روبانِ سرِ کودکی بیمار؛

با حقیقت زندگی؛

با شراب سرخ حیات؛

زیر رگ هایم داد می زند؛

فکر تو، حس تو، دست و پای تو، چشم تو و زبان تو؛

همه خوبیست؛

همه به سوی دشت سرسبز دل می رود؛

و آنجا می ماند؛

و تکرار زندگی نیست؛

تازگی، دوستی و انسانیت است.