خانه ای خواهم ساخت؛
پُر زِ یاسِ سپید؛
پُر زِ صبح امید؛
سقف آن پُر زِ پَرهای وفا؛
و به رنگِ سبزینگی عشق و صفا؛
رنگین خواهم ساخت؛
ایوان بلندش را؛
و به همه خواهم گفت:
پَرِ صادق بودن، گفتنی خواهد بود؛
و به پاکیِ آسمانِ ابری خواهم گفت:
پرِ پروازِ من اینجا آبیست؛
به پَرِ پروانه خواهم داد؛
هرچه باران جاریست؛
و باران را به سوی جویبارها خواهم کشاند؛
خانۀ امیدِ من اینجا آبیست؛
خانۀ پُرمِهری که به سرخیِ دانه دانۀ انار می ماند؛
که به رنگ خون داغ است؛
و به رنگ عشق زیباست؛
آیا تجربه را هیچ اندوخته اید؟
راستیِ آن با شقایق ها عجین؛
و به روشنیِ صبحِ صفا می ماند؛
باز آمده ام که به پرچینِ صداقت گویم:
پّرِ پروازِ من اینجا جاریست؛
و با روشنیِ این خانه آبیست؛
و تو باز مرا صدا خواهی کرد؛
با چشمانی پُر زِ عسل؛
و قلبی پُر زِ تپش؛
و دستی پُر زِ امید؛
و به تو خواهم گفت:
نقرۀ تک تکِ باران را؛
و با َهم جاری خواهیم شد؛
به رَسای قَدَمَت؛
تو مرا باز بخوان؛
تو مرا باز بگو