شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

دنیای بی آلایش (قسمت اول)

یادِ بادبادکِ آبیِ روزگارم به خیر؛

که می ساختمش از عروسک؛

برایش لالایی می خواندم از سَرِ مِهر؛

کوک می زدم دانه دانه لباسش را؛

و می چیدم روزگارِ بی آلایشِ بی کینه ام را؛

آن روزها حیات هم رنگ دیگری داشت؛

آن روزها کسی به کارم کار نداشت؛

می شستم اشک خود را؛

و می دادمش به دست باد؛

تا بشوید غبار طاقچه ام را؛

در آن قرآن و دعا؛

روی جلدش مخمل سبز کودکی؛

گیسوانم تارهایش همه خاطره؛

خاطراتِ شیرینِ روزگارِ پشتِ درِ حیاطِ خانه؛

پاکان همه گویند:

پشتِ گلبرگِ گلها قصّه ها نهفته است؛

و قرمزیِ دل، رنگِ گلِ لاله است.

نظرات 1 + ارسال نظر
زهره شنبه 25 دی 1395 ساعت 16:27

زندگی را طی کن و آنگاه که بر بلندترین قله هایش رسیدی لبخند خود را نثار سنگ ریزه هایی کن که پایت را خراشیده اند.

خواهرت زهره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد