شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

شعر سپید

در این وبلاگ از احساس و حقیقت زندگیم می گویم

علم بهتر است یا ثروت؟!

روزگاری درس، یار و یاورم بود

شبِ امتحان کتابها از بَرَم بود

می خواندم تا سحر، ورق به ورق کتابهایم

روز، روان بود سوی مدرسه پاهایم

سالها خواندم درس و پژوهش کردم

سوی دانشگاه کنکور را دِرُو کردم

به امیدِ روزی که کار کنم

دلِ خانواده ام شاد کنم

امّا چه سود که رفت شادمانیم

زود رسید زمانِ بی سامانیم

کار نکرده شدم بازنشسته

چه کنم بال و پرم شکسته

نه سری دارم نه زنی

نه خانه ای دارم نه مسکنی

همه گویند چرا بی همسری؟!

زِ بالا خبر آمد روزگاری

که شده حل مُعضَلِ بیکاری

نشد باز نشد حلِّ بیکاری

چه کنم باز باید رفت به حمّالی

حال فهمیدم علم بهتر نبود زِ ثروت

گنج بایدت، علم سراپا خجالت