گاهی وقتهاست دل گرفتنها؛
گاهی سرودنها تکرار لحظه ها؛
لحظۀ شیرین باور کردن؛
و چه دل گرفته می توان شد؛
لحظۀ بی باور امید؛
گاهی وقتهاست دلمردگی؛
در این پروازۀ زندگی؛
در این پر شکستگی؛
و خودِ باور او؛
از این همه تکرار خسته ام؛
خستۀ دربه دری ها؛
دربه در لحظه ها؛
و تکرار این همه اول و آخر؛
کودکی و آرامش خیال؛
و حسرت یک مداد رنگی؛
نوجوانی و حسرت یک کلاسور آبی؛
داد و فریاد معلم؛
و گم شدن در- های و هوی بچه ها؛
رفتن به کوچۀ تنگ و تاریکِ زندگی؛
و پس زدن های شمشادهای جوانی؛
با خود می بَرَد قدح قدح جوانیم را؛
و سَر می کشد با حرارت، طراوتم را؛
و می خورد ذره ذره شاهرگ وجودم را؛
زمانه را می گویم؛
آهای برگرد حسرت کودکیم؛
آهای بیا حسرت نوجوانیم؛
جوانیم پَر میزند؛
و حالا می فهمم که رفت تمام عمر من؛
روز به روز،شب به شب، قطره به قطره؛
و من ذوب شدم؛
در زمین گرم کودکیم.